آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره
آناهیدآناهید، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 10 روز سن داره

لحظه هاي ناب كودكي

پسرما....

سلام عشقم .عسل دلم امروز دقیقاً روزه که خدا شما فرشته کوچولوی ناز وروجک و به خونه ما آورده و 1 سال و سه ماه و 5 روزه که با اومدنت لقب مادر و به من و پدر و به بابایی هدیه دادی .امیدوارم هر دومون لیاقت این القاب و داشته باشیم جیگر مامان باتمام وجودم دوست دارم مامان فدات بشه با این شیرین زبونیات دل همه رو میبری اینها کلمات جدیدی هستن که میگی: امیر  = امیر(عمو امیر) چی اِ اِ = چیه نه = نه بَر = برق کِیی =کلید چا ای ای = چایی   گوش کن به نوای شیرین دوستت دارم نوای عاشقانه ای که ار اع...
23 شهريور 1392

پندی برای تو...

پسرم: آنچه را گذشته است فراموش كن و بدانچه نرسیده است رنج و اندوه مبر قبل از جواب دادن فكر كن هیچكس را تمسخر مكن نه به راست و نه به دروغ قسم مخور خود برای خود، زن انتخاب كن به شرر و دشمنی كسی راضی مشو تا حدی كه می‌توانی، از مال خود داد و دهش نما كسی را فریب مده تا دردمندنشوی از هركس و هرچیز مطمئن مباش فرمان خوب ده تا بهره خوب یابی بیگناه باش تا بیم نداشته باشی سپاس دار باش تا لایق نیكی باشی با مردم یگانه باش تا محرم و مشهور شوی راستگو باش تا استقامت داشته باشی متواضع باش تا دوست بسیار داشته باشی دوست بسیار داشته باش تا معروف باشی معروف باش تا زندگانی به...
21 شهريور 1392

بچه که بودیم...!

بچه که بودیم، چه دل‌های بزرگی داشتیم، اکنون که بزرگیم، چه دلتنگیم! - کاش دل‌هامون به بزرگی بچگی بود. - کاش برای حرف‌زدن، نیازی به صحبت‌کردن نداشتیم و فقط «نگاه» کافی بود. - بچه که بودیم تو جمع گریه می‌کردیم، بزرگ که شدیم، تو خلوت. - بچه که بودیم راحت دل‌مون نمی‌شکست، بزرگ که شدیم، خیلی آسون دل‌مون می‌شکنه. - بچه که بودیم همه‌رو ۱۰تا دوست داشتیم، بزرگ که شدیم، بعضی‌هارو هیچی، بعضی‌هارو کم و بعضی‌ها‌رو بی‌نهایت دوست‌داریم. - بچه که بودیم قضاوت نمی‌کردیم و همه یکسان‌بودن، بزرگ که شدیم، قضاوت...
20 شهريور 1392

15ماهگی

  سلام عشق مامان  ماهگیت مبارک باشه فندق کوچولوی من.نازنینم روز به روز هزار ماشالله داری خوردنی تر و خواستنی تر میشی.کلاً اینطوری بگم که دیگه چیزی نمونده من و بابا افشین شما رو بخوریم.به به به       آرتین در آخرین روز 15 ماهگی: پسر شیرینم شما داری اینجا با دندونات ته مسواک بابا افشین و میکنی(البته موفق هم شدی،مامان فدات شه که دندونات درد میکنه . با این کار یکم دردش کم میشه) از توانمندیهات بگم که: قدرتمند من،وسایل بزرگ تر از خودت و بلند میکنی(بالشتت و خودت میآری میدی بهم،یه عروسک خرس داری که دوبرابر قد شماست و اونم بلند میکنی،...) عاشق بالا و پایین رفتن از روی موانعی ومنم ب...
18 شهريور 1392

آرتین و کاردستی مامان

پسر قشنگم ،مامانی این روزها همش در حال ابتکار و هنر نمایی هستش اینم جدید ترین هنر مامان : بازی بازی تند تند بازی 6: سیرک انگشتی مخصوص  آرتین مامان برات با اینها نمایش انجام میده و داستان تعریف میکنه ...
18 شهريور 1392

آرتین و کاردستی مامان

سلام گلم مامان برات یه کاردستی درست کرد و کلی از اینکه تونست با اینکارش سرگرمت کنه خوشحاله. اولش با نشون دادن کاردستیم یه داستان از ماشین ها برات گفتم و همینطور که ماشین هارو جابجا میکردم شما کلی ذوق میکردی و بعد هم دادمش دست خودت و شما اول تمام ماشین ها رو( بجز اتوبوس مدرسه) از چوبش جدا کردی و با اتوبوس تو خونه راه میرفتی و تند و تند تکونش میدادی و رو میز میزدی و ... اینجا سعی میکنی بذاریش تو شیاری که واسه جاده بود مراحل ساخت کاردستی جاده در ادامه مطلب ...
17 شهريور 1392

آرتین و شمع

برق خونه برای مدت کوتاهی قطع شد و برای اولین بار برات شمع روشن کردم و شما همش میخواستی با انگشتات شعله شمع و بگیری فدات بشم من بهت میگفتیم آرتین شمع و فوت کن،شما فوت میکردی ولی فوتت اینقدر محکم نبود که شمع و خاموش کنه.   بابا افشین دست شما رو گرفت که نسوزی آخر سرم بابا افشین شمع و خاموش کرد ...
17 شهريور 1392

این روزها...

عزیزترینم ، لحظه هایم را به تو میسپارم  تا با دست های مهربانت آنرا به شادی در آوری و نگاهم را ادامه ی نگاهت میکنم تا که سرسبزی درخت امید را با هم نظاره گر باشیم. پسر دوست داشتنیم .هر روز بزرگ و بزرگتر میشی و کارهایی که تا دیروز برایت سخت و یا غیر ممکن بود و انجام میدی و من از دیدن اینهمه تغیر و پیشرفت در پوست خودم نمیگنجم     از شیرین کاریهات بگم که : چند روز پیش طبق معمول رفتی سراغ میز تلفن و کشوی پایینی و در آوردی با این تفاوت که دیگه پات و نکردی داخل گودی کشو ایندفعه میخواستی بدون اینکه دستت و بگیری به جایی بری روش و از اونجا که جات یکم تنگ بود تمام سعیتو کردی تا از بین مبل و کامپیوتر  کشوی بیچا...
17 شهريور 1392

بازی بازی تند تند بازی! 4 و 5

سلام مامانی دوباره با دوتا بازی وبلاگت  آپ شد از اینکه این روزها اینقدر بازی های مختلف انجام میدیم هر دوتاییمون خیلی خیلی خوشحالیم ، امیدوارم بتونم هر روز یه بازی جدید با هم انجام بدیم وسایل مورد نیاز این بازی:یه پسر شیرین و یه مامان خواننده يکی از دست‌هاي آرتین گوگولی و توي دستم میگیرم. انگشت‌هاي دستش و يكي‌ يكي می خوابونم و شعر زير را با ريتم میخونم. در پايان، انگشت شست را روي چهار انگشت ديگر می خوابونم.میخوام با این بازی این مفهوم و برسونم که چهار فصل، در دلِ يك سال (انگشت شست) پنهان شده‌اند. اولي ‌گفت: من سه ماهم، بهارم        ...
16 شهريور 1392

شعرهای ما....

حیوونای رنگارنگ   حیوونا خیلی هستن وحشی واهلی هستن گاو، بچه اش گوساله بز، بچه اش بزغاله گوسفند و میش و بره می چرند توی دره اسب و شتر تو صحرا بار می برند به هرجا روباه وشیر و پلنگ حیوونای رنگارنگ تو دشت وکوه و بیشه پیدا می شه همیشه شعر خورشید خانم ادامه مطلب.... خورشید خانم   از پشت کوه دوباره                  خورشید خانوم در اومد  با کفشای طلا و       ...
16 شهريور 1392